۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

بگذارید دیگران زندگیشان را بکنند

روزی روزگاری ، دو جوان طلبه ی شیعه تا پاسی از شب در حوزه ی علمیه ی قم به بحث و جدل مشغول بودند و هر کدام با دلایل فقهی سعی داشت به دیگری ثابت کند که با تقوا تر است و خدا بیشتر دوستش دارد . در نهایت تصمیم گرفتند که بروند و در خیابان کسی را پیدا کنن تا بین آنها قضاوت کند . به فردی رسیدند و حرفهایشان را زدند . آن فرد به آنها گفت ای جوانان نادان . براستی که هر دوی شما کافر هستید و جایتان در جهنم است . شما کمی در متون اهل سنت تحقیق کنید تا بفهمید چقدر گمراه گشته اید . باز هم درگیری بین سه نفرشان رخ داد . به نفر بعدی رسیدند و حدیث بازگو کردند . نفر سوم هم با چهره ای بهت زده از آنها پرسید " یعنی شما بعد از این همه عمر هنوز نفهمیدید عیسی پسر خدا بود و فقط پیروان او از عذاب آخرت در امانند ؟ بروید و آب توبه بر سر بریزید تا شاید خداوند همین حالا شما را ببخشد . باز هم بحثشان بالا گرفت و به نفر بعدی رسیدند . نفر پنجم با حالت عصبانیت و خشم فریاد زد ای انسانهای کثیف ، خداوند بزودی عذابی بر شما نازل خواهد کرد چون هنوز با آن همه معجزات الهی نفهمیدید یگانه پیامبر خدا موسی بود و ناگهان بحث بین هر هر پنج نفر بالا گرفت و هر کدام از خدا درخواست میکرد که دیگری را همین حالا به سزای عملش برساند که ناگهان صدایی خواب آلود از آسمان آمد و گفت : ای احمق های مردم آزار . شماها مگر خواب و زندگی ندارید ؟ بروید هر غلطی میخواهید بکنید کسی کاری به کارتان ندارد ، فقط جان مادرتان بگذارید بخوابم که فردا روز محاکمه ی سه کلاهبردار حرفه ای به نامهای موسی و عیسی و محمد است .
نتیجه گیری اخلاقی : هر غلطی میخواهید بکنید و به هر خزعبلی که میخواهید اعتقاد داشته باشید ، ولی جان مادرتان بگذارید دیگران زندگیشان را بکنند .


انوارالغودزیلا/جلد اول/صفحه ی 31

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر